کد مطلب:28812 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127

هشدار دادن درباره دوزخ دنیا












2758. امام علی علیه السلام - در سخنش با كوفیان -: ای مردم! شما را به جهاد با این گروه (شامیان) فرا خواندم، نكوچیدید، به گوشتان رساندم، پاسخ ندادید، پندتان دادم، نپذیرفتید. حاضرانی هستید همچون غایبان! بر شما حكمت می خوانم، از آن رویگردان می شوید، با موعظه های رسا پندتان می دهم، پراكنده می شوید. گویی درازگوشانِ رمیده از شیر هستید! شما را به پیكار با ستمگران برمی انگیزم، هنوز سخنم به پایان نرسیده كه می بینم به هر سو پراكنده و به مجالس خویش بازگشته اید. حلقه حلقه نشسته اید، مَثَل می زنید و شعر می خوانید و در جستجوی اخبارید، و چون پراكنده شوید، از نرخ ها می پرسید. جاهلانی هستید بی دانش و غافلانی بی پارسایی و عیبجویانی بی ترس! جنگ و آمادگی برای رزم را از یاد برده اید. دل هایتان تهی از یاد جنگ شده است و آنها را با یاوه ها و بهانه ها انباشته اید. شگفتا! و چرا شگفتی نكنم كه آن قوم بر باطل خویش متّحدند و شما حق را از یاری وا نهاده اید.

ای كوفیان! شما همچون آن زن حامله اید كه جنین خود را سقط كرده و شوهر و سرپرستش مرده و بیوگی اش به درازا كشیده است و دورترین خویشاوندانش وارث او شده اند!

سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، در پی شما، یكْ چشمِ فرومایه ای[1] خواهد آمد، دوزخِ دنیا، كه هیچ كس را باقی و رها نخواهد گذاشت و پس از او مردی درنده و گزنده، ثروت اندوز و بخیل[2] بر شما مسلّط خواهد شد. سپس عدّه ای از بنی امیّه، یكی پس از دیگری حكومت را به ارث خواهند برد كه هرگز آخری مهربان تر از اوّلی نسبت به شما نیست، بجز یك نفر.[3].

بلایی است حتمی كه خدا برای این امّت رقم زده است. نیكان شما را می كشند و فرومایگان شما را به بردگی می گیرند و گنجینه ها و ذخیره هایتان را از درون سراپرده هایتان بیرون می كشند. این گرفتاری، بهای سنگین تباه ساختن كارها و اصلاح خود و دینتان است كه داشته اید.

ای كوفیان! شما را از حوادث آینده پیش از آن كه رخ دهد، آگاه می كنم، تا به هوش آیید و دیگرانی را هم كه اهل پند گرفتن و عبرت آموزی اند، بیم دهید. گویا می بینم كه می گویید: «علی دروغ می گوید»! همچنان كه قریش، به پیامبرشان و به سرورشان پیامبر رحمت محمّد بن عبد اللَّه، حبیب خدا گفتند. وای بر شما! من بر كه دروغ می بندم؟ بر خدا؟! من كه نخستین كسی هستم كه او را پرستید و به یكتایی او شهادت داد. بر پیامبر خدا؟! من كه نخستین ایمان آورنده و تصدیق كننده و یاور او بودم. بلكه این سخنی فریبنده و مكّارانه است كه از آن بی خبرید.

سوگند به آن كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، «لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ و بَعْدَ حِینِ؛[4] خبر آن را پس از مدّتی خواهید دانست» و این، زمانی است كه جهلتان شما را به آن سرنوشت بگرداند و آن گاه دیگر علم شما برایتان سودی نخواهد داشت.

بدا به حالتان! ای مردْ نمایانِ نامرد، كه اندیشه هایتان كودكانه و افكارتان چون فكر زنان پرده نشین است! هلا، ای كسانی كه بدن هایتان حاضر، اندیشه هایتان غایب و خواسته های دلتان پراكنده است! خدا كسی را كه از شما یاری خواست، پیروز نساخت و دل كسی كه رنج شما را كشید، نیاسود و كسی كه پناهتان داد، دیدگانش روشن نشد. سخنان و ادّعاهایتان سنگ های سخت را نرم می سازد؛ لیكن كارتان به گونه ای است كه دشمنِ دو دل شما را به طمع می اندازد.

وای بر شما! پس از خانه و دیارتان، از كدام سرزمین دفاع خواهید كرد و پس از من با كدام پیشوا به نبرد خواهید رفت؟ به خدا سوگند، زیانكار كسی است كه شما فریبش داده اید. كسی كه با شما كامیاب شود، گویا با تیرهای شكسته به پیروزی رسیده است. چنان شده ام كه نه امیدی به یاری تان دارم و نه سخنتان را باور می كنم. خدا میان من و شما جدایی اندازد، به جای شما، كسانی بهتر از شما را نصیبم كند و به جای من، بدتر از مرا بر شما بگمارد!

پیشوای شما خدا را اطاعت می كند و شما نافرمانی اش می كنید، و پیشوای شامیان خدا را نافرمانی می كند و آنان پیروی اش می كنند. به خدا سوگند، دوست داشتم معاویه با من بر سرِ شما داد و ستد كند، همچون صرّافی درهم به دینار. ده نفر از شما را از من بگیرد و یكی از آنان را به من بدهد!

به خدا سوگند، دوست داشتم كه شما را نمی شناختم، شما هم مرا نمی شناختید. این شناختی است كه پشیمانی آورده است. سینه ام را از خشم آكندید و حكومتم را با ترك همراهی و نافرمانی تباه ساختید، تا آن جا كه قریش گفتند: «علی مردی است شجاع، لیكن جنگْ آشنا نیست». خدا خیرشان دهد! آیا كسی در میان آنان با سابقه تر و استوارتر از من در جنگ هست؟ من زمانی به جنگ پرداختم كه به بیست سالگی نرسیده بودم و هم اینك عمرم بالاتر از شصت سال است. لیكن كسی كه اطاعتش نكنند، رأیی ندارد.

بلكه به خدا سوگند، دوست دارم خداوند مرا از میان شما به جوار رضوان خویش ببرد. همانا مرگ در كمین من است.

و در حالی كه دست بر سر و محاسن خود می كشید، فرمود:

چرا آن روز نمی رسد كه شقی ترین امّت، محاسنم را با خون سرم رنگین كند؟! قرار و عهدی است از پیامبر خدا با من. ناامید كسی است كه دروغ بندد و افترا زند، و نجات یافته كسی است كه پروا پیشه كند و بهشت را تصدیق نماید.

ای كوفیان! من شب و روز و آشكار و نهان، شما را به جهاد با این گروه فراخواندم. به شما گفتم: با آنان بجنگید، كه همانا هیچ گروهی در درون خانه هایشان با دشمن نمی جنگند، مگر آن كه خوار شوند؛ ولی شما سستی كردید و از یاری من دست كشیدید و سخنم بر شما گران آمد و كارم بر شما دشوار گشت. فرمانم را پشت گوش انداختید، تا آن كه از هر سوی بر سر شما تاختند و زشتكاری ها و فسادها میان شما آشكار شد و صبح و شام به سراغتان آمد، آن گونه كه با گرفتاران به عقوبت پیش از شما رفتار شد، آن سان كه خداوند متعال از جبّاران و سركشان و یاغیان و مستضعفانِ فریب خورده به شما خبر داد كه: «یُذَبِّحُونَ أَبْنَآءَكُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَآءَكُمْ وَ فِی ذَ لِكُم بَلَآءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِیمٌ؛[5] پسرانتان را می كشتند و زنانتان را باقی می نهادند و در این كار، برای شما آزمایشی بزرگ از سوی پروردگارتان بود». آری. سوگند به خدایی كه دانه را شكافت و انسان را آفرید، آنچه به شما وعده داده می شد، بر شما فرود آمده است.

ای كوفیان! شما را با پندهای قرآنی اندرز دادم، سودی نبردم، با تازیانه تنبیهتان كردم به راه نیامدید، با شلّاقی كه با آن حدود الهی اجرا می شود شما را مجازات كردم، تأثیری نپذیرفتید. می دانم كه تنها شمشیر، شما را اصلاح می كند؛ ولی هرگز با تباه ساختن خودم به اصلاح شما نخواهم پرداخت. لیكن پس از من حاكمی سرسخت بر شما چیره خواهد شد كه نه بزرگتان را احترام كند و نه به كوچكتان ترحّم نماید و نه دانایتان را گرامی بدارد و نه بیت المال را عادلانه بین شما تقسیم كند. شما را می زند، خوار می سازد و به مرزها و میدان ها می كشاند، راه را بر شما می بندد، بر درگاهش دربان می نهد و از دیدارتان جلوگیری می كند، تا آن جا كه زورمندانتان، ناتوانانتان را می خورند.

خداوند، جز كسانی از شما را كه ستم كرده باشند، از لطف خویش نمی راند، و چه اندك است كه آنچه پشت كرده و رَخت بر بسته، دگر باره روی آورَد! من امروزْ شما را در غفلت و حیرت می بینم و جز نصیحت و خیرخواهی، وظیفه ای ندارم.

ای كوفیان! به سه چیز و دو چیز از شما گرفتار شدم: [ آن سه چیز كه در شماست، اینكه:] كَرانی هستید گوش دار، گنگ هایی هستید زبان دار و كورانی هستید چشم دار. [ آن دو خصلت كه در شما نیست، این كه:] نه هنگام نبرد، برادران صادقید و نه در هنگامه آزمون، برادرانی مورد اعتماد.

خدایا! من اینان را به ستوه آوردم، اینان هم مرا خسته كردند. من از آنان بیزارم و آنان از من.

خدایا! هیچ امیری را از اینان خرسند مساز و اینان را هم از هیچ حاكمی راضی مگردان. دل هایشان را آب كن، آن گونه كه نمك در آب، ذوب می شود.

به خدا سوگند، اگر گریز و گزیری از سخن گفتن و نامه نوشتن داشتم، نه با شما سخن می گفتم و نه فرمانی می نوشتم. برای هدایت شما آن قدر ملامت كردم كه از زندگی سیر شدم. همه حرف هایم را با گفتاری مسخره آمیز پاسخ می دهید، از روی گریز از حق و گرایش به باطل؛ باطلی كه هرگز خداوند، دین را با اهل آن قوّت نمی بخشد. به یقین می دانم كه شما جز زیان بر من نمی افزایید.

هر چه شما را به پیكار با دشمنتان فرمان دادم، به زمین چسبیدید و سنگین شدید و همچون بدهكاری كه امروز و فردا می كند، درخواستِ مهلت و تأخیر كردید. در گرمای تابستان گفتم: بكوچید، گفتید: هوا بسیار گرم است! در سرما گفتم: بكوچید، گفتید: هوا بسی سرد است! همه اینها گریز از بهشت است. اگر از گرما و سرما ناتوانید، از سوزش شمشیر، ناتوان تر و ناتوان تر خواهید بود. إنا للَّه وإنا إلیه راجعون!

ای كوفیان! خبر وحشتناكی به من رسیده است، این كه سفیان بن عوف غامدی، شبانه با چهار هزار نفر به شهر انبار[6] هجوم آورده و غارت كرده است، آن گونه كه به رومیان و خَزَریان حمله می برند. فرماندار من ابن حسّان و جمعی از مردان شایسته و اهل عبادت و بزرگوار را كشته است - كه خدا در بهشت، جایشان دهد - و شهر را بر سپاه خود مباح اعلام كرده است.

به من خبر رسیده كه گروهی از شامیان به خانه زنی مسلمان و زنی ذِمّی وارد شده اند، هتك حرمت كرده اند، روسری از سرش، گوشواره از گوشش، دستبند و زیورها را از دست و پا و بازویش، و خلخال و لباس زیر از پاهایش درمی آورده اند و او چاره ای جز گفتنِ «إنا للَّه وإنا إلیه راجعون» نداشته و مسلمانان را به فریاد رسی می خوانده است. نه كسی به فریادش می رسیده و نه یاوری یاری اش می كرده است. اگر مؤمنی از اندوه در این باره بمیرد، نزد من شایسته ملامت نیست؛ بلكه پیش من نیكوكار و نیك كردار خواهد بود.

شگفتا و باز هم شگفتا!این گروه در باطل خویش همدست و متحدند و شما در راه حقّ خود سستید. نشانه تیراندازی دشمنان شده اید و تیری نمی افكنید، با شما می جنگند و شما نمی جنگید، خدا را نافرمانی می كنند و شما راضی هستید. ذلیل و خاك نشین شوید، ای همچون شتران بی صاحب، كه از هر طرف جمع شوند، از جانب دیگر پراكنده می شوند».[7].









    1. مقصود امام علیه السلام حَجّاج بن یوسف است. (م)
    2. مقصود، هِشام بن عبد الملك است. (م)
    3. مقصود، عمر بن عبد العزیز است. (م)
    4. ص، آیه 88.
    5. بقره، آیه 49.
    6. انبار، شهری كوچك كه در دوره ساسانیان آباد بود. آثار بر جای مانده آن در شصت كیلومتری غرب بغداد دیده می شود. چون محل نگهداری گندم، جو و علوفه اسب های سپاهیان بود، انبار نامیده می شد؛ وگرنه ایرانیان به آن فیروز شاپور می گفتند. این شهر در سال 12 هجری به دست خالد بن ولید فتح شد. سفّاح، نخستین خلیفه عبّاسی مدّتی آن جا را مقرّ خلافت خویش قرار داد.
    7. الإرشاد: 278/1، الاحتجاج: 89/409/1، بحار الأنوار: 956/135/34.